كه مفسده دارد اگر بخواهند كارهايى را انجام بدهند. بعد از اينكه ايشان تشريف بردند به جوار رحمت حق تعالى؛ از همان اول، اينها شروع كردند به اسم احترام از مركزى، كوبيدن اين مركز را؛ نه از باب اينكه حُبى به آن مركز داشتهاند؛ به هيچ مركزى از مراكز ديانت اينها احساس حُب نمىكنند؛ نه از باب اينكه به نجف علاقه داشتند، از باب اينكه قم را نمىخواستند. قم موى دماغ بود، نزديك بود به اينها، مفاسد را زود ادراك مىكرد و كارهاى اينها زود برش منكشف مىشد. اينها قم را نمىخواستند منتها نمىتوانستند به صراحت لهجه بگويند: قم نه، مىگفتند: نجف آره، مشهد آره؛ «در قم چيزى به نظر نمىخورَد»! [1] فهميدند كه چيزهايى به نظر مىخورَد، چيزهايى به چشم مىخورَد، چيزهايى به دهان مىخورَد، به گوش مىخورَد؛ فهميدند كه نه آن طور نبوده است. اينها از آن وقت نقشه كشيدند براى نابودى روحانيت و دنبالش نابودى اسلام و دنبالش نفع رساندن به اسرائيل و عمال اسرائيل.
عنصرى بيسواد در رأس دولت
از اول، مطلب اين طور بود، منتها در پرده بود؛ اعلان نكرده بودند مطالبشان را؛ گاهى اعلان مىكردند، لكن مضمضه مىكردند مطلب كفر خودشان را. بعد از فوت ايشان، ابتداءً يك نقشه شيطانى كشيدند و در بلاد ايران، آنجاهايى كه من مطلع شدم، از مردم مىخواستند التزام بگيرند به اينكه شما به فلان مركز تلگراف كنيد و انتخاب كنيد فلان مركز را؛ نه از باب اينكه علاقهاى به آن مركز داشتند، از باب اينكه اين مركز را نمىخواستند. مردم اعتنا نكردند به آنها. [به] دنبال آن، نقشهها كشيده شد، دولتها سر كار آمد؛ نمىدانم به آن دولتها اين پيشنهادها شد و قبول نكردند، يا اينكه نتوانستند اين قدر بىشرافتى بكنند. شايد شريف بودند، عالِم بودند، دكتر بودند، مهندس بودند، و نتوانستند با همه مراكز علم مخالفت كنند. تا اينكه منتهى شد به اينكه بايد دولت، دولتى
[1] اشاره به سخن شاه كه گفته بود: «در قم كسى كه در حد مرجعيت باشد به چشم نمىخورد»!