نخست: کلامي که عين کلام مقصود است؛ مانند ايجاد اشيا با کلمهي
«کن» که تمام موجودات ناگزير از اطاعت از آن هستند. اين نوع کلام را کلام
حقيقي نامند؛
دوم: کلامي که مقصود از آن چيز ديگري غير از خود کلام است، اما آن
غير، لازمِ جداييناپذير کلام است؛ مانند اوامر خداوند به ملائکهي
تدبيرکننده، که هيچ تخلفي در آنها راه ندارد؛
سوم، کلامي که قصد و غرض ثانوي دارد و ممکن التخلف است؛ مانند اوامر و نواهي خداوند به بندگان در شرايع آسماني.[1]
غرض و هدف اصلي متکلم، انتقال معاني به مخاطبان است؛ [2] ولي براي
فهميدن کلام الهي بايد صفا و صافي روح زوال نيابد و به کدورت و ظلمات آلوده
نگردد؛ بنابراين شبهاتي که از عالم طبيعت نشات ميگيرند، حجاب و مانع درک
حقايق ميگردند؛ همان گونه که خداوند متعال ميفرمايد: وَ طُبِعَ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايفْقَهُونَ[3]؛ و بر دلهايشان مهر نهاده شده است؛ از اين رو (چيزي) نميفهمند. بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا کانُوا يکْسِبُونَ[4]؛
بلکه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته است. وقتي نفس انسان از امور
دنيوي اعراض کند و تمام توجهش به عالم ملکوت اشتغال يابد، حقايق عالم
ملکوت برايش روشن ميگردد.[5]
بنابراين، فهم کلام خداوند، در آنچه اهل زبان عربي بر آن توافق
دارند منحصر نيست؛ زيرا هدف نهايي و کمال مطلوب، آن است که فهم و ادراک از
ارادهي متکلم و گويندهي سخن باشد، نه فهم از کلام و سخن؛ و اين را جز آن
که کلام بر قلبش فرود آمده، کس ديگري نخواهد فهميد و اين همان کلام حقيقي
است که از فهم جدا نيست [6]؛ بنابراين، فهم متون ديني از نظر صدرالمتالهين،
بر دو امر استوار است، يکي فهمِ ارادهي متکلم و مقصود گويندهي سخن و
دوم، احوال مخاطبان. [7]