حكما(1) بدان اشاره كردهاند كه: أشياء در نفس حق تعالى(2)
مرتسمند، و فرق بين حكيم و محقق در اين مسأله آن است كه ارتسام در نزد محقق
عبارت است از وصف علم از جهت امتياز نسبى آن از ذات، نه اينكه آن وصف ذات
مىباشد- از آن جهت كه ذات است- و نه از آن جهت كه علم آن [ارتسام] عين
آن [ذات] است. بنا بر اين، تعقل ماهيت- از جهت جدا كردنش از لوازم
خود در حضرت علم- به نام حروف غيبى معنوى، و تعقلش با لوازمش- پيش از
انبساط و تابش وجود افاضه شده بر آن و بر لوازمش- به نام كلمه غيبى معنوى، و
به اعتبار تعقل تقدم اتصال وجود بدان- پيش از لوازمش- به نام حرف وجودى، و
به اعتبار انبساط و تابش وجود بر آن- و بر لوازم كليه آن- به نام كلمه
وجودى(4) ناميده مىشود.
17/ 1 و همان گونه كه تركيب كلمات در نوشته انسانى از دو حرف(5)
آغاز مىگردد و منتهى به پنج [كلمه] متصل و منفصل مىشود، در آن جا نيز
كار همين گونه است، بنا بر اين نظير درجات تركيب اينجا، اصول پنجگانهاى
است كه بعدا بيان مىشود، و نفس رحمانى(6) كه سرايت در اين اصول پنجگانه و
(1). مانند افلاطون الهى و معتقدان بدو- در مثل نورى الهى- (حاشيه).
(3) حقيقت سخن آن كه: عالم به ذات بودن حق تعالى منجر مىشود به اينكه علم او عين [ذات] او و ارتسام در نفس اوست (حاشيه).
(4) كلمه عبارت است از آن چه كه بدان هر يك از ماهيات و حقايق و
اعيان و وجودات خارجى- از هر تعينى- ناميده مىشود. معقولات از ماهيات و
حقايق و اعيان اختصاص به كلمه معنوى و غيبى، و خارجيات به كلمه وجودى، و
مجردات و مفارقات (جداى از ماده) به كلمه تامه اختصاص دارد.
(6) نفس رحمانى يعنى ظهور وجود حقانى در مراتب تعينات، و آن وجود
اضافى است كه به حقيقت و ذات خود وحدت دارد و به صور معانى كه عبارت از
اعيان و حالات آنها در حضرت واحديت است تكثر مىپذيرد و از اين جهت آن را
نفس مىنامند كه شباهت تامى به نفس انسان دارد كه بر مخارج حروف مختلف
مىگذرد و به صور حروف ظاهرشان مىسازد با اينكه نفس در ذات