اطلاقى ذاتى خويش- از آن چه كه بدان تعين يافته تميز و جدايى
مىيابد- وجود نداشته باشد، نام اين فعل «كلام» است و ظاهر شونده بدان
«كلمه»، و اگر واسطه بين فاعل بودن(1) حق و بين آن چه كه پديد مىآيد
بعينه آلت وجودى و يا صورت مظهريت باشد و درخواست مرتبه مفعولى را كند كه
محل وقوع فعل و مكان نفوذ اقتدار باشد، اين «قول» است، زيرا تأثير الهى در
هر چه كه اثر مىگذارد به حسب مرتبه مفعول صدور و تعين مىيابد، و همين طور
آلت و مظهرى كه عبارت از صورت آن حيثيتى است كه از جهت آن [حيثيت] اين
موجود صادر شده است.
15/ 1 و چون اين را دانستى بدان كه حروف اصلى الهى(2) عبارتند از
تعقلات حق تعالى مر أشياء را- از حيث كينونيت و وجودشان- در وحدانيتش، و
همانند اين، تصور نفسانى انسان است پيش از تعينات صور آنها به علمش در ذهن
خود، و آنها عبارتند از تصورات مفردى كه خالى از تركيب معنوى و ذهنى و حسى
بوده و مفاتيح اولند كه از آنها تعبير به مفاتيح غيب شده است كه همان اسماء
ذاتى(3) و اصول و امهات شئون اصلى هستند كه ماهيات از لوازم آنها، و
نتايج تعقل تعريفات [تفريعات] آنها مىباشند.
16/ 1 و تعقل دوم، تعقل ماهيات است در پهنه علم ذاتى- از حيث امتياز
نسبى- كه عبارت از حضرت ارتسام است كه بزرگان محققان و متألهان از
(1). در اولى واسطه بين ذات او و بين مفعول بود و در اينجا
واسطه بين فاعل بودن حق تعالى- يعنى ظهور حق در مقام فاعليت- و بين موجود
است. فهم اين مطلب بسيارى از اسرار قرآن عزيز را براى صاحبش آشكار مىسازد و
فرق بين كلام و قول دانسته مىشود (حاشيه).
(2) مجاز است، و آن عبارت است از صور معلومات أزلي الهى كه اين را حكما مقام اطلاق دانند (حاشيه).
(3) اسماء ذاتى اسمائى هستند كه وجودشان متوقف و مشروط بر وجود غير
نيست- گر چه از جهت اعتبار و تعلقش متوقف بر غير است- مانند عليم، و اينها
به نام اسماء نخستين (الأسماء الاولية) و مفاتيح غيب و ائمه اسماء ناميده
مىشوند.