أليس قداستبان لك : أن الحق الواجب لاينقسم قولا على كثيرين فلايشارك ندا
ولايقابل ضدا , ولايتجزى مقدارا ولاحدا ولايختلف ماهية و لاهوية ولايتغاير ظاهرية و
باطنية ؟ فانظر هل ماتقبله مشاعرك و تمثله ضمائرك كذلك ؟ لاتجده ( كذلك
لايحده ط حيدر آباد دكن ) فليس ذلك الامبائنا له , فهذا منه , فدع هذا اليه فقد
عرفته ( فقد عارفته ط حيدر آباد ) .
ترجمه : نه اين است برايت روشن شد كه : حق واجب از حيث حمل بر كثيرين
منقسم
نميشود و از اين روى مشاركت ندى و مقابل ضدى نمى باشد , و از حيث مقدار و حد
تجزيه نمى شود , و از حيث ماهيت و هويت اختلاف ندارد , و از حيث ظاهريت و
باطنيت متغاير نيست ؟ پس ببين آنچه را كه مشاعرت مى پذيرد و ضمائرت تمثل مى
دهد چنين است ؟ چنينش نمى يابى پس مدرك تو مبائن حق واجب است ( يعنى پس
آنچه را ادراك كرده اى جز اوست ) , پس اين مدرك از اوست پس اين را به وى
واگذار پس همانا كه او را شناختى .
در عجز قواى ظاهر و باطن از احاطه علمى به حق سبحانه
بيان : اين فص در عجز قواى مدرك ظاهر و باطن از ادراك حق تعالى است كه
احاطه علمى بر ذات بارى سبحانه محال است