كمى پيش رفتم با ترس ولرز ، فرمود : پيش بيا ، پيش رفتم تا نزديك آن جناب .
فرمود : بنشين .
عرض كردم : مى ترسم ، فرمود : مترس .
نشستم مثل غلام نزد آقا .
فرمود : راحت كن ، مربع نشين .
پياده وپا برهنه آمده أي ، بارى خيلى مرحمت فرمود .
از خواب بيدار شدم ، اسباب زيارت فراهم وراه كه مسدود شده بود مفتوح شد .
رفتم به سامره ودر راه وآنجا كرامات عجيبه ظاهر شد .
ومعروف است كه مقامات آخوند ملا محمد باقر از بركت دعاى أو است .
ودر تأثير كلام أو نقل شده كه شخصي شكايت از همسايهء خود كه از
اشرار بوده وبا جماعتي مهمانى مى كردند واسباب طرب وهرزگى در كار بود نزد
آخوند برد .
آخوند فرمود : آنها را ومرا مهمانى كن ، آن شخص قبول نمود ، و دعوت
كرد ، رئيس آنها با تعجب قبول كرده شب را اول آخوند رفته گوشهء مجلس نشسته ،
آنها كه آمدند آخوند را ديدند ناگوار شد كه عيششان منغص مى شود ، بزرگشان
خواست كه آخوند را به نحوى بيرون كند ، به آخوند گفت : كارهاى شما بهتر است
يا ما ؟ آخوند گفت : هر كدام كار خود را مى گوئيم تا معلوم شود ، أوگفت :
ما نمك كسى را كه خورديم با أو خيانت نمى كنيم .
آخوند گفت : قبول ندارم .
گفت : مسلمى اين طايفه است .
آخوند گفت : شما هر گز نمك خدا را نخورده ايد ؟ آن بزرگ ساكت ومتأمل شد واز مجلس برخاستند .
ميزبان گفت : بدتر شد ، به قهر رفتند ، صبح شد بزرگ آنها خدمت آخوند آمده توبه كرد واحكام شريعت تعليم گرفت .
وگويند : آخوند تسخير قاضى جنها را نموده كه عروسي را در اصفهان اجنه [1] برده بودند .