عقل را از عقيله باز شناس *** نبود همچو فربهي آماس
اي مرگ اگر نمرده اي دريابم *** ............................
دين برون آيد ار گنه بنهي *** سر پديد آيد ار کُلَه بنهي
ژاله ذلّ ز دل مران هر گز *** کز ره ذلّ رسي به گلشن عزّ
قامت عمر خويش را خَم ده *** ديده خشک خويش را نم ده
خم قامت که نم پذير بود *** صد کمان پيش او چو تير بود
زير بارند درختان که تعلّق دارند *** اي خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مفتقرا متاب رو، از درِ او به هيچ سو *** ز آن که مس وجود را فضّه او طلا کند
از علم به عين آمد و از گوش به آغوش *** .............................
بوييدم و بوسيدم و بر مردمک ديده نهادم *** .............................
باش تا صبح دولتش بدمند *** ...........................................
با صد هزار جلوه برون آمده که من *** با صد هزار ديده تماشا کنم تو را
تو را چنان که تويي هر نظر کجا بيند *** به قدر دانش خود هر کسي کند ادراک
نَفَس نَفَس اگر از باد نشنوم بويش *** زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک
هر که را رنجه داشتن دين است *** تن او نيست تن که تبين است
صبا به تهنيت پيرو مي فروش آمد *** که موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد
هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي *** درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
ز فکر تفرقه باز آي تا شوي مجموع *** به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز در درآ و شبستان ما منوّر کن *** هواي مجلس روحانيون معطّر کن
بگو به خازن جنّت که خاک اين مجلس *** به تحفه بر سوي فردوس و عود مجمر کن
در هوا سود نيست، زان بر گرد *** تا ز بودِ تو، بر نيارد گرد
قرآن ز قرآن پرس و بس *** ..............................