و الا انسان بما هو هو مولود على الفطرة , فطرت خداجوئى و خداطلبى و
خداستائى و خداپرستى در عمق وجدان بشر وجود دارد . و به تعبير ديگر
چنانچه انسان فطرتأصلى خويش را از دست نداده تحت تأثير محيط فاسد و تربيت
غلط واقع نشود ,بسوى آفريننده خويش توجه نموده از صميم قلب او را پرستش
مى كند . كفر و الحاد و شرك و بت پرستى نتيجه آلايش فطرت و دگرگون
گشتن آن به وسيله عوامل گمراه كننده است , قرآن كريم مسأله فططرت
خداجوئى و خداطلبى و خداپرستى انسان رابطور صريح عنوان كرده است : ﴿ فأقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها﴾
اسلام در مقام رهبرى بشر و عطف توجه وى بسوى فطرت كوشش نموده است و
وجدان أصليش را بيدار و فطرت أوليه اش را از آلايش پاك گردانيده است .
فطرت انسانى مى گويد كه وديعة را رد بكنيد , و همين فطرت مى گويد تكه ظلم
و كذب قبيح است و صدق حسن است . يعنى همه آن مسائلى تكه در شرع مقدس
آمده و به ما گفته شده است كه فلان امر حرام و فلان كار واجب است بر
همگى آنها فطرت انسانى حاكم است . بنابراين , پيامبران و كتابهاى آسمانى
منزله ارشاد به حكم قعلىرا دارند[ : ( ألاحكام الشرعية ألطاف فى الاحكام
العقلية]) . أحكام شرعى لطفى است نسبت به همان أحكام عقلى . و مقصود
از عقل همان عقل سليم است به تعبير محدث بحرانى ( رحمة الله عليه ) كه
مى فرمايد[ : ( العقل السليم الخالى عن شوائب الاوهام الذى هو حجة من حجج
الملك العلام]) . ألبته نمى توان مدعى شد كه انسان به همه واقعيت و به
كنه أشياء مى رسد . [8] أما به هر حال عقل به يك رشته از امور مى رسد .
عقل مى توان كشف داشته باشد و از معلول به علتبرسد . چنانچه عقل ما علت
وجوب را درك كرد و گفت مصلحت ملزمة دارد , ما در تان باب قائل به
وجوب مى شويم . و اگر علت حرمت را درك كرد كه همان مفسده
[8] گروهى از بزرگان فلاسفة مى فرمايند كه تعاريف أشياء كه ما
با اين عقول ناقص خود به آن مى پردازيم تعاريف حقيقى نيستند , يعنى
تعريف به جنس و فصل نمى باشند . اينها همه تعاريف به أظهر الخواص است ,
و تعريف حقيقى را تنها ذات بارى تعالى مى داند . تعريف انسان به حيوان
ناطق تعريف به جنس و فصلحقيقى نيست , بلكه به أظهر الخواص است .اينها
نزديكترين و أظهر الخواصانسانى اند . ما اين مطلب را به طور سالبه كلية
نمى پذيريم و نمى گوييم كه أصلا به جنس و فصل نمى رسيم , لكن به صورت
سالبه جزئية مى پذيريم و مى گوييم كه در برخى از امور نمى توان به كنه
أشياء و حدود واقعيه آنها رسيد , و تعاريف مادر اين حالت شرح الاسم است[
: ( أللهم أرنى الاشياء كما هى]) .