و در اينجا نيازى به مقدمات حكمت نيست . أما چون مختار ما آن است كه
موضوع له ألفاظ و أسماء أجناس عبارت از ماهيت مهملة است , بنابراين
بايد به سراغ مقدمات حكمت رفت و ديد كه آيا مقدمات حكمت تمام است
يا نه . اگرتمام باشد , اطلاق خواهيم داشت , و الا نه .
4 . مقدمات حكمت
در اينجا به چهار مقدمه حكمت اشارت مى كنيم و بررسى مى كنيم كه آيا همه اين مقدمات مورد نياز است و يا بعضى از آنها .
الف . لفظ و معنايى كه ما در مقام اثبات اطلاق آن مى باشيم بايد
قابل اطلاق و تقييد باشد و از قبيل خصوصيات و عوارض وارد بر طبيعت نباشد
كه بعد از آمدن خطاب مطرح شود . مسئله علم و جهل به حكم و مسئله
قصدالامر و قصد القربة عناوينى هستند كه بعد از ورود خطاب و تكليف به
طبيعت مورد تكليف و خطابقرار مى گيرند , يعنى پس از ورود تكليف , انسان
يا عالم است يا جاهل , پس از آمدن تكليف و در مقام امتثال است كه من
قصد قربت مى كنم يا قصدالامر مى كنم .
بايد ديد در چيزهايى كه جزء انقسامات ثانويه هستند , يعنى
انقساماتى كه ناشى از خطاب و مولود آن مى باشند , آيا ممكن است به اطلاق
خطاب تمسك كرد و گفت كه مثلا علم و جهل برداشته شود و يا قصد قربت
معتبر است يا معتبر نيستو علم بايد باشد يا نباشد , جهل مضر است و يا مضر
نيست . اين مطلب معقول نيست , زيرا اطلاق خطاب نمى تواند حايو عناوينى
باشد كه از خود خطاب نشئت مى گيرند . چون اين خطاب قابل تقييد به چيزى
نيست كه متأخر بر نفس خطابباشد . اين تقييد بايد در رتبه سابقه موجود باشد
و بعد خطابى براى مقيد كردن آن بيابد . نظر به اينكه تقييد تكليف و
خطاب به انقسامات ثانويه و خصوصيات ناشى از خود خطاب معقول نيست , پس
اطلاق آن نيز به همان دليل كه تقييدش محال است محال مى باشد . زيرا ,
همان طور كه گفتيم , تقابل اطلاق و تقييدتقابل عدم و ملكه است . وقتى
تقييد محال بود , اطلاق آن نيز محال است . لهذا , در باب صلات و امور
ديگر مى گوييم كه در انقسامات ثانويه مثل قصد قربت , يا علم و جهل به