7) نسبت: «پذيرا سخن بود و شد جاى گير»، «مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى آيد».
8) ربط و پيوند به معنى «است»:
دريغا گردن طاعت نهادن *** گرش همراه بودى دست دادن
پوشيده نماند كه برگشتِ اكثرِ اين معانى به يكى است.
بينش:«الف» هماره ساكن بوده و «همزه» هميشه در زبان پارسى متحرّك باشد (در اوّل باشد يا در آخر يا در وسط) و اطلاق الف بر اين ها از راه مجاز است.
خواصّ: حرف «الف» گاهى به «د» مبدّل شود: به اين و به آن، بدين و بدان; و گاهى به «ه» تغيير يافته: است و هست. چنانچه بعضى گفته اند; و گاهى به «ى» تبديل يابد جوازاً، همچو: ارمغان و يرمغان و اكدش و يكدش; و وجوباً اگر پيش از «الف»، كلمه ديگر بوده و يا «باى زايده» يا «ميم» و «نون» نهى و نفى برآيد: كيم و نيم و كيست و چيست و آسياب و بيفكن و بينداز و مينداز و نيامد و مانند اين ها; و گاه است كه همزه به حال خود باقى باشد، همچو: دست آس.
ب
به چند معنى آمده:
1) ابتدا:
به نام خداوند بسياربخش *** خردبخش و دين بخش و ديناربخش
2) استعلا:
هيچ همدردى نمى بينم سزاى خويشتن *** مى نهم چون بيد مجنون سر به پاى خويشتن
3) ظرفيّت:
به روزگار سلامت شكستگان درياب *** كه جبر خاطر مسكين بلا بگرداند
و از اين قبيل است باء موحّده اى كه پيش از «در» يا «اندر» آيد:
به دريا در منافع بى شمار است *** اگر خواهى سلامت در كنار است
شنيدم در ايّام حاتم كه بود *** به خيل اندرش بادپائى چو دود
و خود لفظ «در» و «اندر» محض به جهت تأكيد و تفسير معنى «ب» مذكورند و از اين رو اين «با» را باى مفسّره نيز گويند و بعضى عكس اين را گفته و «در» و «اندر» را بر ظرفيّت حمل كرده و خود «ب» را زايده دانسته.
اسم الکتاب : قامــوس المعـــارف المؤلف : مدرس تبريزى، محمدعلى الجزء : 1 صفحة : 43