اسم الکتاب : نهج البلاغه با ترجمه فارسى روان المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 243
خطبه 111
كه در نكوهش از دنيا پرستى ايراد فرموده
امّا بعد، شما را از دنيا بر حذر مىدارم، زيرا دنيا ظاهرش شيرين و با طراوت
است، در لابهلاى شهوات قرار گرفته و به خاطر نقد بودنش جلب توجّه مىكند، با اين
كه مواهب آن كم و ناچيز، است دلها را به خود مىكشاند، آرزوهاى دنيا پرستان را در
خود جمع كرده و خود را بدان آراسته، زيور غرور را به خود پوشيده است، شادمانى و
نعمت آن پايدار نيست؛ از دردها و مشكلات آن ايمن نتوان بود، سخت مغرور كننده و
زيانبار است، متغيّر است و زوالپذير، فناپذير و نابود شدنى است، پيوسته كسان را
مىخورد و هلاك مىكند، آن گاه كه به حدّ اعلا برسد و به آرزوى دنيا پرستان جامه
عمل بپوشاند و از آن راضى گردند، بيش از آنچه در قرآن ذكر شده نخواهد بود كه:
«زندگى همچون آبى مىماند كه از آسمان فرو مىفرستيم و به وسيله آن گياهان فراوان
و سر به هم داده و در هم پيچيده به وجود مىآيد، چيزى نمىگذرد كه خشك مىشوند و
بادها آنها را پراكنده مىسازند و خداوند بر همه چيز قادر است». [1] هيچ كس از دنيا
شادمانى نديده جز اين كه پشت سرش با اشك و آه روبهرو شده است، هنوز با خوشيهايش
روبهرو نگشته كه به ناراحتيهاى پشت كردن آن، مبتلا مىشود.
هنوز باران ملايم خوشى، راحتى دائمى برايش پديد نياورده، كه بلاها سيل آسا بر
سرش فرو مىبارند. هرگاه صبح گاهان به يارى كسى برخيزد شامگاهان خود را به ناشناسى
مىزند و اگر در يك طرف شيرينى و گورايى داشته باشد، در طرف ديگر تلخى و گردباد
بدبختى بپا مىسازد، هنوز كسى از نعمتها و خوشيهايش به آنچه خواسته نرسيده كه
مشكلات و سختى هايش به او مىرسد، شبى را بر پر و بال امنيّت به سر نبرده، جز اين
كه صبحگاه روى شهپرهاى لغزنده خوف قرار گيرد، بسيار فريبنده است و آنچه در آن است
نيز فريبندگى دارد، فانى است و زودگذر و هر كس در آن است نيز فنا مىپذيرد، زاد و
توشههاى آن جز زاد و توشه تقوا بى فايده است، كسى كه به مقدار كفايت از آن قانع
باشد، آرامش بيشترى به دست مىآورد و آن كس كه از آن بسيار بطلبد وسايل نابودى خود
را بيشتر فراهم ساخته است و هر آنچه به دست آورده، به زودى از دست مىرود، كسانى
را كه به آن تكيه كردند به درد و رنج انداخت و افرادى را كه به آن اطمينان نمودند
به زمينشان زد، چه افراد پر ابهتى كه سرانجام دنيا آنها را حقير و كوچك ساخت و
متكبّران و فخر فروشانى كه به خاك مذلّت كشانيد، حكومت و رياست آن، ناپايدار،
زندگى آن تيره، گوارايش ناگوار، شيرينى آن تلخ و طعام آن سم است، طنابهايش كهنه و
پوسيده، زندگانش در معرض مرگ و تندرستانش در معرض بيمارى، حكومت آن برباد مىرود