اسم الکتاب : داستان ياران المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 328
داستان اصحاب القرية
مطابق آنچه در برخى روايات آمده حضرت عيسى عليه السلام از مركز نبوّت و
پيامبرىاش، رسولانى براى دعوت مردم به توحيد و يكتاپرستى به ساير نقاط و شهرهاى
مختلف مىفرستاد. يكى از اين مناطق شهر انطاكيه بود كه اكنون جزء سوريه يا تركيه
است و در گذشته جزء شامات و روم شرقى بوده است. انطاكيّه شهرى زيبا و بسيار آباد و
مركز تجارت و علم و دانش بود. حضرت مسيح عليه السلام دو نفر از يارانش را براى
هدايت مردم انطاكيه به آن شهر اعزام كرد. رسولان عيسى بن مريم عليهما السلام، در
نزديكى شهر انطاكيه به چوپانى برخورد كردند. چوپان كه فردى باهوش بود وقتى آنها را
ديد متوجّه شد از مردم آن شهر نيستند، و لذا از آنها پرسيد: شما كه هستيد و از كجا
مىآييد؟ گفتند: ما فرستادگان پيامبر خدا حضرت عيسى مسيح عليه السلام هستيم. چوپان
پرسيد: به چه منظور به اينجا آمدهايد؟ گفتند:
آمدهايم مردم را از بت پرستى نجات داده، آنها را به توحيد و يكتاپرستى دعوت
كنيم و از مفاسد اخلاقى رهايى بخشيم. چوپان گفت: چه دليل و نشانهاى براى صدق
گفتار خود داريد؟ گفتند: ما به فرمان حضرت عيسى عليه السلام و او باذن اللّه چشم
نابيناهاى مادرزاد را درمان مىكنيم! چوپان فرزندى داشت كه بهطور مادرزادى نابينا
بود آنها را به خانه برد تا بيازمايد. رسولان پيامبر خدا باذن اللّه نعمت بينايى
را به فرزند نابيناى آن چوپان هديه كرده و چشمانش را شفا دادند.
اين خبر كم كم در شهر پيچيد، عدّهاى از بيماران نزد رسولان حضرت عيسى عليه
السلام آمده و شفا گرفتند و كم و بيش بعضى از مردم دعوت آنان را پذيرفتند و ايمان
آوردند. خبر دعوت آنها به قصر پادشاه رسيد. آنها به منظور دعوت پادشاه به قصر
رفتند، امّا مأمورين دربار به آنها اجازه ملاقات ندادند. فرستادگان عيساى مسيح
عليه السلام جلوى قصر ايستادند تا هنگام خروج پادشاه دعوت خود را علنى كنند.
اسم الکتاب : داستان ياران المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 328