پستتر و گمراهتر از چهارپايان[1]، و بعضى را بدترين جنبندگان روى زمين مىداند[2]. قطعاً چنين افرادى نمىتوانند خليفه حق بر روى زمين باشند.
خليفة الهى كسى است كه علم به جميع أسماء حُسناى الهى داشته، صلاحيت اجراى عدالت الهى را در زمين دارا باشد. خليفه او كسى است كه صفات الهى را در زندگى فردى و اجتماعى به ظهور برساند، نه هر كس كه روى دو پا راه مىرود.
ثانياً: گذشته از بحث قرآنى كه مجالى واسعتر مىطلبد، بايد گفت: اين كه «كرامت انسانى به آزادى است و امروزه زمان محدوديت و مسئوليت به سر آمده است» شعارى فريبنده بيش نيست كه ابتدا در دنياى غرب مطرح شده است و كسانى هم در كشورهايى مانند ايران آن را پذيرفتهاند و بدون توجه به لوازمش آن را تكرار مىكنند.
اين مسأله گرچه نياز به بحث مفصّلى دارد اما آنچه در اينجا مختصراً مىتوان گفت اين است كه مىپرسيم: منظور از اينكه «انسان بايد از هر گونه مسؤوليّت و تكليفى آزاد باشد و هيچ محدوديتى نداشته باشد» اين است كه هيچ قانونى نبايد وجود داشته باشد؟ اگر اين گونه باشد كه هيچ عاقلى چنين سخنى را بر زبان نمىراند و چنين جامعهاى اصلا قابل زندگى نخواهد بود. زيرا لازمهاش آن است كه هر كس، بتواند ديگرى را بكشد، فحش دهد، هتك ناموس كند، امنيت و مال و آبروى ديگرى را از بين ببرد و...، و عوارض اين نظريه ابتدا دامن خود گويندگان آن را خواهد گرفت و آنها را نابود خواهد كرد.
پس بناچار بايد مراد، آزادى محدود و مشروط باشد. و در اين صورت سؤال اين است كه حدود آزادى را چه مرجعى بايد تعيين نمايد؟ اگر هر كس بخواهد به ميل خود تعيين حدّ كند، باز مشكل سابق بر خواهد گشت. پس بايد يك مرجع قانونى و صلاحيتدار تعيين حدود را بعهده گيرد.
امّا اين مرجع چه كسى مىتواند بود؟ در اينجاست كه شخص متدين و مسلمان پاسخى مىدهد و شخص ليبرال غربى و غير موحّد پاسخى ديگر.
جواب مسلمان اين است كه خدايى در عالم وجود دارد كه خالق موجودات است و مصالح و مفاسد موجودات و انسان را بهتر از همه مىشناسد و جز خير و كمال بندگانش را