بندگى را مىپذيرفتند و به تكليف و مسئوليت تن مىسپردند. اما اينك در عصر مدرنيسم و تمدّن جديد، بشر به دنبال حقوق خود است و از طبيعت، از خدا، از دين و از علم حق خود را طلب مىكند. سرّ پيشرفت بشر هم در همين است. بنابر اين اگر دينى هم بخواهد در عصر ما موفق باشد، نبايد سخن از تكليف و اطاعت از خدا و پيامبر و حاكم شرع بزند، بلكه بايد حقوق گوناگون و متعدّد بشر در اين زمينه را مطرح كند. زمان سخن گفتن از اطاعت و تكليف و حد و واجب و حرام سپرى شده است و بايد به خواستههاى انسان توجه كرد.
در مقام پاسخ ابتدا بايد به اين مسأله پرداخت كه آيا اصولا هيچ حقى بدون تكليف متقابل امكان دارد يا خير؟ فيلسوفان حقوق پاسخ دادهاند كه هيچ حقى بدون تكليف متقابل معنا ندارد. مثلا وقتى مىگوييم هر كسى حق دارد از هواى آزاد استفاده كند معنايش اين است كه ديگران حق ندارند هوا را آلوده كنند و الاّ اگر بگوييم همه حق دارند هوا را آلوده كنند و آزادند، ديگر حق استفاده از هواى آزاد بىمعنا خواهد بود. همينطور اگر گفته مىشود من حق دارم كه از اموال خود بهره ببرم، معنايش اين است كه ديگران مكلّفند كه به اموال من تجاوز نكنند و حق من را محترم شمارند و اگر ديگران هم حق استفاده از اموال خود را دارند، من نيز مكلّفم كه به اموال ديگران تجاوز نكنم. پس حق و تكليف در تلازم با يكديگرند و اثبات حقى براى كسى به معناى اثبات تكليفى براى ديگران است.
مطلب دوم اينكه هر حقى براى كسى ثابت شود ملازم تكليفى براى خود او است؛ مثلا اگر كسى حق دارد از دستاوردهاى جامعه استفاده كند مكلّف است كه خودش نيز به جامعه خدمت كند. پس با اثبات هر حقّى براى يك فرد، تكليفى هم بر خود او اثبات مىگردد.
ضمناً بايد توجه داشت كه غرض اصلى پرسش و شبهه مذكور اين است كه خدا حقى ندارد كه بر ما تكليف و يا امر و نهى نمايد، اگر حق و تكليفى هست خود مردم مشخص مىكنند و رابطه عبد و مولا و تعبّد و اطاعت محض ديگر جايگاهى ندارد؛ امروز عصر آزادى و كرامت انسان است.
البته تكليف گريزى و اباى انسان از زير بار اوامر و نواهى خدا رفتن، مختصّ انسان مدرن و امروزى نيست. از ابتداى آفرينش تمايل به كارهاى خوب و بد در انسانها بوده است و آنچه باعث شد كه قابيل، هابيل را بكشد اين بود كه يكى از بنىآدم نمىخواست قانون را بپذيرد و مىخواست آزاد از تكليف باشد. داستان مبارزه انبياء(عليهم السلام)با امم سابق، كه در قرآن مكرّر نقل