متون دينى» را در كنار هم پذيرفت. داستان كشف حركت زمين به دور خورشيد نمونه معروف اين ناسازگارى است. پيش از اين كشف علمى، عالمان كليسايى معتقد بودند كه زمين مركز عالم است و خورشيد به دور آن مىچرخد، ولى پس از تلاشهاى علمىِ دانشمندانى مانند كپرنيك، كپلر ، گاليله و ديگران معلوم شد كه زمين و ديگر سيارات منظومه شمسى به دور خورشيد مىچرخند. اين مسئله نوعى تضاد و ناسازگارى ميان علم و دين تلقى شد و كمكم ساير مطالبى كه در اين متون دينىِ تحريف شده وجود داشت نيز به چالش كشيده شد و به اين نتيجه رسيدند كه يا بايد علم و عقل را پذيرفت و دين را به كنارى نهاد و يا اين كه دين را پذيرفت و از علم و عقل چشمپوشى كرد. با ظهور اين گرايش، برخى از افرادِ آگاه از فوايد دين دارى (از قبيل رشد اخلاقى مردم و كنترل رفتار انسانها) كه با از بين بردن دينْ مخالف بودند در پى آشتى دادن علم و دينِ مورد قبول كليسا برآمدند. آنان در اين صدد راههاى مختلفى پيمودند كه منشأ تحولاتى در فلسفه و كلام و شاخههاى ديگرى از علوم انسانى شد. در پى اين تحولات، امروزه شاخهاى به نام «فلسفه دين» پديد آمده و مباحث مختلفى مانند: كثرتگرايى در دين، زبان دين و ... در آن مطرح شده است.
در بحث «زبان دين» سؤال اصلى اين است كه آيا زبان دين، زبان واقع نما است؟ آيا زبانى كه در متون دينى استفاده شده، همان زبان عرفى و زبانى است كه در محاورات مردم به كار مىرود و واقعيتى را به مخاطب القا مىكند؟ يا آن كه زبان ديگرى است كه به روش متعارف، محتواى كلام را به مخاطب القا نمىكند؟[1]
[1] در مبحث زبان دين انواع مختلف زبانها، نظير: زبان عرفى، زبان علمى (دقيق)، زبان شعر، زبان رمزى و سمبليك و... مورد بحث قرار مىگيرد. به هر حال در اجتماع انسانى، غير از زبان عرفى و رايج، زبانهاى ديگرى نيز پذيرفته شده است؛ مانند زبان شعر. ديوان شاعرى مانند حافظ اگرچه فارسى است و ما با واژههاى آن آشناييم، اما بسيارى از دانشمندان به ويژه عارفان و اديبان بزرگ ما معتقدند آن معانى كه عرف مردم از كتاب حافظ مىفهمند مراد او نبوده است؛ مثلا آنجا كه از «مى» سخن مىگويد منظور وى همين مى مستىآور نيست بلكه معناى ديگرى است كه در كتابهاى بيانگر اصطلاحات عارفان آمده است. همچنين زبانهاى سمبليك كه رمزى است و ظاهر كلام گوينده با آنچه اراده كرده تفاوت دارد و فقط كسى كه با آن رمز آشنا است از محتواى آن آگاه مىشود.