پرسش اين است كه چرا خداوند متعالى چنين مقدّر فرمود تا امام دوازدهم شيعيان از نظرها غايب شود و مردم براى قرنها از توفيق استفاده حضورى از حضرت محروم باشند.
اين پرسش، پيش فرضهايى دارد: فرض اوّل اين است كه خدايى وجود دارد كه جهان آفرينش را آفريده و امامى تعيين فرموده است تا مردم را راهنمايى كند. فرض دوم اين كه خداوند متعالى، از آفرينش اين جهان هدف و مقصودى داشته است. فرض سوم اين است كه در تحقّق هدف آفرينش، دستگاه نبوّت و امامت ضرورت دارد؛ يعنى خداوند براى تحقّقِ هدفِ آفرينش، انسانهايى را ميان مردم برگزيده است تا آنان بتوانند وحى الاهى را دريافت كنند و به مردم برسانند و آن را به گونهاى تفسير كنند كه مردم مقاصد الاهى را دريابند. فرض چهارم اين كه پس از خاتمه نبوّت، امامت بر عهده امامان معصوم(عليهم السلام) گذاشته مىشود؛ فرض پنجم اين است كه دوازدهمين امام شيعيان از ديده مردم پنهان شده و تاكنون، بيش از دوازده قرن از زمان غيبت حضرت گذشته است و روشن نيست كه چه زمانى به اذن و اراده خدا ظهور مىكند تا مردم از وجود مقدّسش بهره برند.
كسانى هستند كه خدا و پيامبر او را مىپذيرند؛ ولى اطمينان ندارند كه پيامبر، وحى الاهى را درست دريافت كرده و مقصود خدا را درست فهميده باشد؛ چرا كه پيامبر نيز انسان است و انسان جايزالخطا است و احتمال دارد مانند انسانهاى ديگر اشتباه كند؛ بنابراين نمى توان به پيامبر خدا اعتماد كرد.
در اين مورد، ديگر اين مسأله كه پيامبر از طرف خدا براى خود جانشينى تعيين كرده است يا نه، مطرح نمى شود. به فرض كه تاريخ اثبات كند شخضى به نام محمّد بن عبداللّه(صلى الله عليه وآله) هزار و چهار صد سال پيش در عربستان مىزيسته و ادّعا مىكرده كه پيامبر