نكتهاى را كه بايد در اينجا خاطر نشان كنيم اين است كه اسلام و كفرى كه در فقه، مطرح مىشود و موضوع احكامى از قبيل طهارت و حليّت ذبيحه در اصول دين ندارد زيرا ممكن است كسى شهادتين را بگويد و احكام فقهى اسلام، براى او ثابت شود در حالى كه قلباً ايمانى به مضمون و لوازم توحيد و نبوّت نداشته باشد.
نكته ديگر آنكه اگر كسى قدرت بر شناختن اصول دين نداشت و فى المثل مجنون و فاقد عقل بود يا در اثر شرايط محيط نتوانست دين حقّ را بشناسد به اندازه قصورش معذور خواهد بود اما اگر كسى با وجود امكان شناخت، تقصير كرد و در حال شكّ باقى ماند يا بدون دليل، اصول و ضروريات دين را انكار نمود معذور نخواهد بود و به عذاب ابدى، محكوم خواهد شد.
تأثير ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى
با توجه به اينكه كمال حقيقى انسان، در سايه قرب الهى تحقق مىيابد و متقابلا سقوط انسان در اثر دورى از خداى متعال حاصل مىشود مىتوان ايمان به خداى متعال و ربوبيّت تكوينى و تشريعى او كه مستلزم اعتقاد به معاد و نبوّت است را نهال تكامل حقيقى انسان دانست كه اعمال خداپسند بسان شاخ و برگهايى از آن مىرويد و ميوهاش سعادت ابدى است كه در جهان آخرت، ظاهر مىگردد. پس اگر كسى بذر ايمان را در دل خود نيفشاند و اين نهال پربركت را غرس نكرد و به جاى آن، بذر زهرآگين كفر و عصيان را در دلش پاشيد استعداد خدادادش را ضايع كرده و درختى را به بار آورده كه ميوهاش زقّوم دوزخى خواهد بود. چنين كسى راهى به سوى سعادت ابدى نمىبرد و تأثير كارهاى نيكش از مرز اين جهان، فراتر نمىرود.
و راز آن اين است كه هر كار اختيارى، حركتى است براى روح انسان به سوى غايت و هدفى كه فاعل در نظر گرفته است. و كسى كه اعتقاد به عالم ابدى و قرب الهى ندارد چگونه مىتواند چنين هدفى را در نظر بگيرد و چنين جهتى را به رفتارش ببخشد؟! و طبعاً چنين