اولا: جهان بينى،شناختى است كه از مفاهيم ذهنى، تشكيل مىيابد، ولى در متن شهود، جايى براى مفاهيم ذهنى نيست. پس اسناد چنين مفاهيمى به شهود، توأم با مسامحه و به لحاظ خاستگاه آنها خواهد بود.
ثانياً: تفسير شهودها و بيان آنها در قالب الفاظ و مفاهيم، نياز به ورزيدگى ذهنى خاصى دارد كه جز با سابقه طولانى در تلاشهاى عقلى و تحليلهاى فلسفى، امكان پذير نيست، و كسانى كه چنين ورزيدگى را ندارند الفاظ و مفاهيم متشابهى را بكار مىگيرند كه عامل بزرگى براى انحراف و گمراهى مىشود.
ثالثاً: در بسيارى از موارد، آنچه حقيقه مورد شهود قرار مىگيرد با انعكاسات خيالى آن و تفسيرى كه ذهن براى آن مىكند حتى براى خود شهود كننده هم مشتبه مىشود.
رابعاً: يافتن حقايقى كه تفسير ذهنى آنها بنام «جهان بينى» ناميده مىشود در گرو سالها سير و سلوك عرفانى است و پذيرفتن روش سير و سلوك كه از قبيل شناختهاى عملى مىباشد نيازمند به مبانى نظرى و مسائل بنيادى جهان بينى است. پس قبل از شروع در سير و سلوك مىبايست اين مسائل، حل شود در حالى كه شناخت شهودى در پايان كار، حاصل مىشود، و اساساً عرفان واقعى براى كسى تحقق مىيابد كه در راه بندگى خداى متعال مخلصانه تلاش كند، و چنين تلاشى متوقف بر شناخت قبلى خداى متعال و راه بندگى و اطاعت اوست.
نتيجه گيرى
نتيجهاى كه از اين بررسى به دست مىآيد اينست كه تنها راهى كه فراروى هر جوينده راه حل براى مسائل بنيادى جهان بينى گشوده است راه عقل و روش تعقل است و از اينروى، جهان بينى واقعى را بايد جهان بينىِ فلسفى دانست.
البته بايد توجه داشت كه منحصر دانستن راه حل مسائل مزبور را به عقل، و منحصر دانستن جهان بينى به جهان بينى فلسفى، بدين معنى نيست كه براى بدست آوردن جهان بينى صحيح بايستى همه مسائل فلسفى را حل كرد بلكه حل چند مسأله فلسفى ساده و قريب به