هنگامى كه انسان درصدد حل مسائل بنيادى جهان بينى و شناختن اصول دين حق برمى آيد در نخستين گام با اين سؤال، مواجه مىشود كه: از چه راهى بايد اين مسائل را حل كرد؟ و چگونه بايد شناختهاى بنيادى صحيح را بدست آورد و اساساً چه راههايى براى شناخت وجود دارد؟ و كداميك از آنها را بايد براى بدست آوردن اين شناختها برگزيد؟
بررسى تفصيلى و فنى اين مطالب بعهده بخش شناختشناسى از فلسفه (= اپيستمولوژى) است كه انواع شناختهاى انسان را مورد بحث قرار داده به ارزشيابى آنها مىپردازد. و پرداختن به همه آنها ما را از هدفى كه در اين كتاب داريم دور مىكند. از اينروى، تنها به ذكر پارهاى از مطالب مورد نياز، بسنده كرده تحقيق بيشتر پيرامون آنها را به جاى خودش حواله مىدهيم.1
انواع شناخت
شناختهاى انسانى را از يك ديدگاه مىتوان به چهار قسم، تقسيم كرد:
1- شناخت تجربى و علمى (به اصطلاح خاص). اينگونه شناخت با كمك اندامهاى حسى بدست مىآيد هر چند عقل نيز نقش خود را در تجريد و تعميم ادراكات حسى، ايفاء مىكند.
[1] براى اطلاعات بيشتر به بخش دوم از كتاب «آموزش فلسفه» و مقاله «شناخت» از كتاب پاسدارى از سنگرهاى ايدئولوژيك، و به درس پنجم تا شانزدهم از ايدئولوژى تطبيقى، مراجعه كنيد.