يتبع التصوّرَ دفعةً بلا فكرة، و بالجملة يجب أَنْ يفرد التّعليم الّذي نحن في اعتباره تعليماً واحداً، و قياساً واحداً، و لا يؤخذ خلطاً، فانّ الخلطَ قد يجوز أن يتركّبَ من أصناف شتّي، فيجد فيها ما يكون فهماً دفعةً و ما هو غيرَ فهم دفعةً، و هنالك لا يكون انتفاعٌ فإن عاد و فكّر في نفسه، فذلك تعلُّم من نفسه، أو عاد فاستفهم المعلّم مرّةً اُخري ففهم فالتّعلّم هو الذي في هذه الكرّةِ.
ترجمه
اگر كسي بگويد كه فهمي نيز همان فكري است; چراكه نفس وقتي مطلبي را شيند در مورد آن فكر ميكند، پس چه فرقي بين اين دو وجود دارد؟
در پاسخ گفته ميشود: وقتي معلّمي، حدّي از حدود قياس را بيان ميكند و متعلّم آن را به عنوان يك تصوّر فراميگيرد، اين فهم، بطور دفعي رخ ميدهد. سپس وقتي حدّ ديگري بدان اضافه شود، مقدمهاي تشكيل ميشود، اگر متعلّم در آن شك داشته باشد در اينصورت از آنچه معلّم گفته است چيزي عايد او نميشود، مگر اينكه خود انديشه كند و بدان علم پيدا كند.
در اين صورت اين، تعليمي خواهد بود مركّب از فهمي و فكري; چراكه در مجموع، قياسي مركّب است ولي هر قياس به تنهايي، خود يك امر واحد حساب ميشود و بحث ما در همين امر واحد است. راه ديگر اين است كه به معلّم رجوع كند و او علم به آن قياس را به او ياد بدهد، در اين صورت علم از ابتدا همراه باقياس خواهد بود و باز سخن ما در اين قياس هم مثل سخن در مورد قبلي است. و امّا اگر متعلِّم در كلام معلّم هيچ شكي نكند، در اين صورت روشن است كه تصديق بدون تفكر و تأمل و بلافاصله پس از تصوّر حاصل شده است.
خلاصه كلام اينكه بايد هر تعليمي را كه مورد ملاحظه ما است به عنوان يك تعليم و قياس واحد لحاظ كنيم و چند قياس را با يكديگر مخلوط نكنيم كه قياس مختلط ممكن است از اصناف گوناگوني تركيب شده باشد كه بعضي از آنها فهمي دفعي، و بعضي غير دفعي (فكري) باشد. و در مورد فكري در واقع متعلّم از معلّم منتفع نميشود. البته اگر خود به تأمل و تفكّر دروني بپردازد، اين تعلّم و فراگيري از خويش است نه از معلّم. و يا اگر دوباره برگردد و از معلّم سؤال كند و بفهمد، در اين صورت تعلّم از معلّم همين خواهد بود كه اين بار اتفاق ميافتد، نه غير آن.