در مباحث آينده به تفصيل پيرامون «برهان» سخن خواهد آمد، از اين رو ما در اينجا در شرح و بسط آن شتاب نميكنيم، امّا راجع به قياسات چهارگانه ديگر مختصري توضيح ميدهيم:
قياس جدلي
چنانكه پيشتر[1] اشارت شد، غرض از جدل، اسكات خصم است و نه اثبات حقّ، از اين رو در مقدّمات آن، تكيه بر يقينيات نميشود، بلكه تكيه بر مسلّماتي است كه طرف مقابل آنها را پذيرفته باشد خواه از يقينيات باشد، خواه از مشهورات عامّه و خواه از مشهورات خاصّه. و چون در مقدمات اين قياس، مقدّمهاي غير يقيني داخل ميشود، نتيجه نيز يقيني نخواهد بود، بلكه شبيه به يقين است كه چهبسا با اندك تأملي پايه اعتقاد به آن، سست گردد.
نكته ديگر پيرامون جدل اين است كه همواره شكل استدلال در آن، شكل قياسي نيست بلكه در آن از تمثيل و استقراء نيز استفاده ميشود، چراكه ـ گفتيم ـ هدف مجادل غلبه ظاهري بر مخاطب است و نه چيز ديگر، بنابراين چه در موادّ و چه در صورتِ استدلال از امور غير يقيني بهره ميگيرد.
قياس مغالطي يا سوفسطيقي
«سوفيا» در زبان يوناني به معناي دانش است و دانشمند را «سوفوس» يا «سوفيستس» ميگفتنتد[2]. «فيلسوف» نيز مركّب از «فيلا» به معني دوستدار و «سوف» به معني دانش است، بنابراين فيلسوف يعني دوستدار دانش. نحله سوفسطاييان كه مجموعه افكار و آراي آنها با نام «سوفيسم» در كتب تاريخ فلسفه آمده است، گرايشي نسبيگرايانه بود كه در دوره سقراط حكيم، به عنوان نتيجه طبيعي نظريات پيشينياني همچون هراكليتس و پارمنيدس ظهور كرد و به تدريج كلمه «سوفيسم» مرادف با «سفسطه» يا «مغالطه» به كار رفت. سرّ اين تحول معنوي اين بود كه سوفيستها در فنّ خطابه، مهارت خاصّي داشتند و گاه ظاهراً دو مطلب متضادّ و متناقض را با هم ثابت ميكردند و از اين طريق مخاطبين خود را دچار تحيّر و تعجب ميساختند.
[1] ر.ك: فصل اول، مبحث «دستهبندي قضايا». [2] نگاه كنيد به: تاريخ فلسفه، فردريك كاپلستون، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوي، ج1، قسمت اول، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362.