عنوان چيزي خارج از جسميت كه حمل بر آن ميشود و زايد بر جسميّت است، تلقي شود ـ در اين صورت ما جسم را به عنوان ماده لحاظ كردهايم و اگر جسم را به عنوان جوهري داراي طول و عرض و عمق لحاظ كنيم، بدين شرط كه متعرّض امر ديگري نشويم; يعني جسميت را صرفاً به عنوان جوهر داراي ابعاد ثلاثه در نظر نگيريم، بلكه به عنوان جوهري به هر صورت كه باشد ولو همراه با هزار معناي ديگر كه مقوّم آن جوهريت باشد و همراه با صورتي كه با آن ابعاد ثلاثه، قرين باشد; اما در هرحال مجموعه اين امور داراي ابعاد سهگانه ـ همانگونه كه در جسم است ـ باشند، و به طور كلي هر مجموعهاي از معاني مختلف، اگر جملگي مصداقِ جوهر داراي ابعاد سهگانه باشد، به نحوي كه اين امور مجتمع ـ اگر وجودي دارند ـ در هويت وجود آن جوهر، دخيل باشند، نه اينكه آن جوهريت به نحوي لحاظ شود كه با ابعاد ثلاثه، تماميّت يافته و اين معاني و عناصر ديگر به عنوان اموري خارج از آن ذات تامّ كه بدان ملحق شدهاند تلقي شوند; (در صورتي كه جسم را با تمام اين شرايطي كه گفتيم لحاظ كنيم) آنچه ما مورد ملاحظه قرار دادهايم، جسمي است كه به عنوان جنس تلقي ميشود.
پس جسم به معناي نخست ـ چون جزئي از جوهر مركّبي است كه از جسميت و صورتهاي ديگر غير از جسميتي كه به عنوان ماده است تركيب يافته ـ نميتواند محمول واقع شود; زيرا اين شيء مركّب صرفاً; جوهر داراي طول و عرض و عمق نيست. اما جسم به معناي دوم ميتواند بر هر شيء مركّب از ماده و صورت حمل شود، خواه صورت واحد باشد، يا هزار تا باشند، البته در فرضي كه داراي ابعاد سهگانه باشد.
پس جسم، به معناي دوّم بر آنچه از جسميتي كه به عنوان ماده است و از نفس تركيب يافته، حمل ميشود; زيرا همه اين مجموعه جوهر خواهد بود، اگرچه از معاني مختلف تركيب يافته باشد ولي در مجموع، مصداق «موجود لافي موضوع» يعني موجودي كه محتاج به موضوع نيست ميباشد. و همه اين مجموعه مركّب نيز جسم ميباشد، زيرا جوهري است كه داراي طول و عرض و عمق است.
لحاظ لابشرط و بشرط لا
وقتي مفهوم جسم را بشرط لا (تقريباً مرادف با جَماد) لحاظ ميكنيم معنايش اين است كه در