اين قضايا نفس انسان را از اموري بازداشته و يا به سمت اموري ميكشانند، درست همانند آنچه كه در قضاياي مورد تصديق، رخ ميدهد. پس اين قضايا با اينكه كاذباند امّا جانشين مصدَّقات ميشوند و كار آنها را ميكنند: مثلا اگر كسي در مورد عسل بگويد: عسل، تلخ و تهوّعآور است، نفس انسان از اين جمله ـ با اينكه كاذب است ـ حالتي چندشگونه پيدا ميكند، كما اينكه همين حالت يا قريب به آن را اگر تصديق به قضيه هم ميداشت، پيدا ميكرد.
و نيز مثل اينكه به كسي گفته شود كه اين دواي مُسهل طبخ شده همجون مايعي گوارا است و شما آن را بمانند شربتي تصوّر كن تا نوشيدنش آسان شود، آن فرد نيز همين گونه تصور ميكند و در نتيجه به آساني آن را مينوشد. با اينكه تمام اين اوصاف را تكذيب ميكند.
اينگونه قضايا، مبدأ قياسات شعري هستند. و منافع قياسات شعري در نزد عموم مردم، تقريباً نزديك به منافع قياساتي است كه از تصديقات در مورد امور جزئي تشكيل ميشود، در صورتي كه غرض از ايجاد تصديق در اين امور، تغيير حالتي به صورت انقباض نفساني و يا انبساط و يا سكون و آرامش و خودداري از انقباض و انبساط باشد، و از آنجا كه تخيّل هم ميتواند چنين آثاري را به دنبال داشته باشد، جانشين تصديق ميشود، به علاوه بيشتر عوام مردم، از تخيّلْ بيشتر تحت تأثير قرار ميگيرند تا تصديق. پس اين يك قسم از مبادي قياسات بود كه گفتيم.
شعر در منطق
مراد از كلام و قياس شعري در منطق هر سخني است كه بر اساس تخيل، استوار باشد و نفس را ـ به همين سبب ـ گرفتار انقباض و يا انبساطي دروني كند، خواه اين كلام منظوم باشد و خواه منثور. امّا شعر عَروضي آن است كه حتماً موزون و منظوم باشد، خواه از مخيّلات باشد و خواه از امور يقيني و برهاني. بنابراين بين شعر منطقي وشعر عروضي، نسبت عموم و خصوص منوجه برقرار است.
شعر نونيمايي كه آهنگين است و شعر سپيد كه آهنگ و وزني ندارد ـ و امروزه مرسوم است ـ شعر منطقي به شمار ميروند هرچند در علم عروض و قافيه، شعر به حساب نميآيند.
تأثير قياسات شعري چه بسا از تأثير قياسات برهاني و خطابي در توده مردم بيشتر باشد و