حضرت و معاويه انجام شد. چون حضرت على(عليه السلام) در عين حال كه معاويه را از حكومت شام عزل كرده بودند، نمىخواستند جنگ و خون ريزى اتفاق بيفتد و خون بى گناهانى ريخته شود. از اين رو مىبايست از سويى حجت را بر معاويه تمام كنند و از سوى ديگر از بروز شبهه در اذهان ديگران جلوگيرى كنند؛ چون ممكن بود كسانى بگويند بهتر بود حضرت على(عليه السلام) معاويه را به بحث و گفتگو دعوت كرده و او را هدايت مىكرد؛ چرا على(عليه السلام) اين كار را نكرد؟ براى دفع اين شبهه، طى دوران حكومت حضرت على(عليه السلام) مكاتبات زيادى بين اميرالمؤمنين(عليه السلام) و معاويه واقع شد. بسيارى از نامههاى حضرت امير(عليه السلام) به معاويه در نهج البلاغه نقل شده است. جوابهاى معاويه نيز در برخى شرحهاى نهج البلاغه، مانند شرح ابن ابى الحديد آمده است.
از جمله، اميرالمؤمنين(عليه السلام) ضمن نامهاى مفصل براى معاويه، به احاديث پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) احتجاج كرده، نوشتند: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مرا وصى و وزير خود قرار داد و فرمود: «على(عليه السلام) بعد از من خليفه من بر شما است» و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تعابيرى مانند ولايت، امامت، خلافت و رياست را در شأن من فرمودند، با اين همه چگونه تو اين احاديث را قبول نمىكنى؟ معاويه در پاسخ حضرت امير(عليه السلام) اين گونه نوشت: اَلا وَ اِنَّما كانَ مُحَمَّدٌ رَسُولا مِنَ الرُّسُلِ اِلَى النّاسِ كافَّةً فَبَلَّغَ رِسالاتِ رَبِّهِ لايَمْلِكُ شَيْئاً غَيْرَهُ؛1 يعنى درست است كه تو خليفه رسول الله(صلى الله عليه وآله) و جانشين او هستى، اما مگر رسول الله(صلى الله عليه وآله) چه كسى بود؟ او تنها پيام آورى بود و از جانب خدا پيامهايى را به مردم ابلاغ مىكرد؛ اما «لايَمْلِكُ شَيْئاً غَيْرَهُ»، مقام و منصب ديگرى غير از دريافت و ابلاغ