توجيه ديگرى كه اين روزها گاهى مطرح مىشود اين است كه حضرت على(عليه السلام) به اين دليل با آنها نجنگيد كه شرعاً جنگ برايش جايز نبود؛ چرا كه در آن 25 سال اصلا حكومت حق آن حضرت نبود كه بخواهد براى گرفتن آن اقدام كند! به عبارت ديگر، اصلا حكومت حضرت در آن 25 سال، مشروع نبود؛ چرا كه مشروعيت حكومت بستگى به بيعت مردم دارد، و مردم طى آن 25 سال با على(عليه السلام) بيعت نكردند! اين مردم هستند كه بايد حق حكومت را به كسى بدهند، و در آن 25 سال مردم حق حكومت را به ايشان ندادند. از اين رو آن حضرت حق نداشت در اين زمينه اقدام كند!
اين قرائتى جديد از رفتار اميرالمؤمنين(عليه السلام) است كه امروزه برخى شيعيان نوانديش(!) آن را مطرح مىكنند. اين در حالى است كه طى 1300 سال علماى شيعه تلاش كردهاند كه بگويند خلافت حضرت على(عليه السلام) از سوى خدا است، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به دستور خداى متعال اميرالمؤمنين(عليه السلام) را براى خلافت پس از خود تعيين كرد: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ.1
بر اساس اين آيه شريفه اهميت اين مسأله به حدى بود كه اگر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين وظيفه را انجام نمىداد و جانشينى حضرت على(عليه السلام) را به جاى خود ـ كه از جانب خداى متعال مشخص شده بود ـ بيان نمىكرد، به منزله اين بود كه اصلا رسالت الهى را تبليغ نكرده است! چرا كه رسالت الهى يك مجموعه است كه جزء اخير آن، اعلام ولايت و خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. از اين رو بدون آن، ساير تلاشها نيز ثمرى نخواهد داد و از بين خواهد رفت. آنچه در اين ميان مهم است و علماى شيعه