از سوى ديگر، در دوران 25 ساله خلافت سه خليفه اول و قبل از اين كه مردم با اميرالمؤمنين(عليه السلام) بيعت كنند، برخى افراد آن حضرت را تحريض به جنگ مىكردند. آنان مىگفتند، شما بايد با اينان به جنگ برخيزيد و حق خودتان را بگيريد و نگذاريد ديگران حقتان را تضييع و پايمال كنند. اين افراد هنگامى كه با پاسخ منفى آن حضرت روبه رو مىشدند، مىگفتند على از جانش مىترسد و براى اين كه كشته نشود از گرفتن حقش امتناع مىورزد!1
از اين رو اين سؤال مطرح مىشود كه به راستى چرا اميرالمؤمنين با وجود آن كه خلافت حق آن حضرت بود، براى رسيدن به حق خود هيچ حركتى نكرد؟ آيا واقعاً از جانش مىترسيد، يا اصولا در اصل اين كه اين اقدام صحيح است يا خير، ترديد داشت؟ آيا اميرالمؤمنين(عليه السلام) واقعاً نمىدانست وظيفه چيست؟! يكى از خردههايى كه آن زمان نيز مطرح مىكردند و در لابه لاى فرمايشات حضرت على(عليه السلام) در نهج البلاغه نيز به آن اشاره شده، اين است كه مىگفتند، مگر درباره حقانيت خويش ترديد دارى كه اقدام نمىكنى؟!2
آيا به راستى اين گونه بود و حضرت در اين امر ترديد داشت؟ آيا ترس از مرگ باعث شد كه در آن دوران اقدام به جنگ نكند؟ همانگونه كه پس از داستان حكميت نيز وقتى حضرت از جنگيدن با معاويه دست كشيد، خوارج اعتراض مىكردند كه چرا دست از جنگ كشيدى، آيا از جانت مىترسى؟!
1و2. در ادامه مطالب همين گفتار به شواهدى در اين زمينه اشاره خواهد شد.