[1] بغى در لغت، به معناى ستم است و ستمگر را باغى مىگويند. جمع آن نيز بغاة است. العين ج 4، ص 453 و مصباح المنير، ص 57. [2] نكث، در مورد شكستن پيمان استعمال مىشود: «نكث الرَّجلُ العهدَ نكثاً... نقضَهُ ونبذَه». مصباح المنير، ص 624. [3] مرحوم شيخ طوسى (جنّ (72)، 15): «وَأَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا» را «الجائرونَ عن طَريق الحَقِّ؛ ستمپيشگانى كه از حق منحرف گشتهاند» معنا كردهاند. التبيان، ج 10، ص 152.
مرحوم طبرسى نيز در مقايسه قاسِط (مانند همين آيه) و مُقْسِط (مانند حُجرات (49)، 9) فرمودهاند: «القاسِط هو العادل «عن» الحق، والمُقسِط العادل «الى» الحق؛ (قاسط، روىگردان از حق و مقسط، روىآور به حق)، است». مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 558.
[4] در اصل لغت، خروج و پرتاب تير از كمان را مُروق گفتهاند، در مورد خروج از دين نيز استعمال شده است. مصباح المنير، ص 569. [5] مقهور و ذليل كردن (مصباح المنير، ص 57) چيره و مستولى شدن. صحاح اللغه، ج 2، ص 421. [6] ردهه، نام گودالى است كه جسد ذوالثديه، رهبر خوارج در جنگ نهروان در آن افتاده بود. جوهرى، لغوىِ غير شيعه نيز اشاره به حديثى از «پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)» اشاره مىكند كه از «شيطان ردهه» بودنِ مقتول نهروان حكايت دارد. صحاح اللغه، ج 6، ص 2232. [7] كُفيتُه، فعل مجهول است به معناى «در مورد او كفايت شدم»؛ يعنى خداى تعالى مرا به وسيله صاعقهاى كمك فرمود. در مورد صاعقه نيز بعضى صاعقه آسمانى را مطرح نمودهاند؛ ولى ظاهراً مرادِ حضرتِ اسدالله الغالب، فرياد بنيانكَنِ برخاسته از دل خداجوى آن بزرگوار است، و اين خود درس دلنشين توحيد است.
در ضمن، از جمله موارد مشابه استعمالِ «كُفيته» در اين حديث را مىتوان در حديثى يافت كه نقطه آغازينِ حركتى براى مرحوم كربلايى كاظم ساروقى، حافظ خارق العاده و مكتب نرفته قرآن كريم شد. عَنْ أَبى عَبْدِ الله(عليه السلام): مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ كُفِىَ ما لَمْ يَعْلَم؛ هر كس به «آنچه» مىداند عمل نمايد، خداوند او را از آنچه نمىداند كفايت مىكند. (بحارالانوار، ج 2، ص 30، حديث 14، به نقل از ثواب الاعمال، و ص 280، حديث 49، به نقل از التوحيد مرحوم صدوق). او بر آن شد به طور جدى به اين سخن معصوم(عليه السلام)ملتزم باشد، هرچند از دانش اصطلاحىِ مردم بهره نداشت. هنگامى كه احساس كرد كارفرماى او از محل «گندم زكات داده نشده» اجرتش مىدهد و تذكر دلسوزانه در او اثر نكرد، تن به مشكلات داده و هجرت نمود، هجرتى كه خود مقدمهاى براى تابش «نور قرآن» در دل پاكش شد.