البته گرفتارى و مشكل گاهى از ناحيه ديگران به انسان تحميل مىشود و گاه نيز آدمى خود با دست خويش موجبات آن را فراهم مىكند. در قضيه بازماندن از فلاح و رستگارى، گرچه جناب «ابليس» نيز نقش دارد، اما نقش اساسى بر عهده خود ما است و اين خود انسان است كه دست و پاى خويش را مىبندد و به درون پرتگاههاى عميق و خطرناك مىافكند.
همچنين بايد توجه داشت كه بازماندن از فلاح ـ مثل خود فلاح و رستگارى ـ مراتب و درجات مختلفى دارد و افراد در اين قضيه وضع يكسانى ندارند. از باب تشبيه معقول به محسوس، گاه نظير اين است كه انسان فقط دستش بسته است، گاه مانند آن است كه هم دستها و هم پاهايش بسته است، گاه علاوه بر اينها در پرتگاهى عميق نيز سقوط كرده، و گاه نيز غير از همه اين امور، فضا و محيط پيرامون آدمى نيز چنان تاريك و ظلمانى و تيره و تار است كه قادر به ديدن هيچ چيز نيست.
در هر صورت، به مناسبت بحث انفاق اكنون مىخواهيم به اين نكته اشاره كنيم كه يكى از چيزهايى كه دست و پاى انسان را مىبندد و مانعى بزرگ در راه فلاح و رستگارى او به حساب مىآيد «شُحّ نفس» است. قرآن كريم در دو جا و با تعبيرى كاملا مشابه و يكسان، يكى از شرايط نيل به فلاح را خلاصى از اين صفت دانسته است:
وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ [1] و كسانى كه از خسّت نفس خود نگاه داشته شوند، ايشانند كه رستگارانند.
فعل «يوق» در اين آيه مجهول آورده شده و به جاى آنكه بفرمايد: و مَنْ يَقِ شُحَّ نَفْسِهِ (= و هركس كه خسّت نفسش را نگاه دارد) فرموده است: وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِه؛ يعنى، كسى كه از بخل و خسّت نفس خود نگاه داشته شود. اين تعبير مىتواند اشاره به اين مطلب باشد كه اين خداوند است كه بايد مدد نمايد و انسان را از شر بخل نفس حفظ كند، وگرنه آدمى خود به تنهايى از عهده اين كار برنمىآيد.
اصولا به طور كلى يك نكته مهم تربيتى و اخلاقى اين است كه آدمى بايد توجه داشته باشد كه از خود چيزى ندارد و همه توفيقات و نعمتهايى كه نصيبش مىشود از