كردن و كندن آن در غايت دشوارى است. از اين رو به محض اينكه لحظهاى غفلت كنى، مىبينى فرار كرده و سر از همان جا درآورده است.
اما اين هم كه بخواهيم دل غافل نشود باز به خود دل بازمىگردد و براى اين كار بايد دل اصلاح شود. دست خود ما نيست كه چه وقت غافل و چه هنگام متذكر باشيم و اين امر كاملا بستگى دارد به اينكه قبلا با دل خود چه كرده باشيم. اگر بخواهيم در مقابل آيات الهى كور و كر نباشيم و بتوانيم دل خود را كاملا كنترل كنيم، بايد به حساب دلمان رسيدگى كنيم و ريشه تعلقها و توجههاى غير خدايى را در آن بخشكانيم و از بيخ و بن بركنيم.
البته به طور موردى، گهگاه ممكن است موعظهاى، روايتى و يا آيه قرآنى در ما تأثير بگذارد و تحولى در ما ايجاد كند، اما اين جرقههاى زودگذر و لحظهاى چندان مفيد و كارساز نيست و بايد مشكل را به صورت ريشهاى حل كرد. وضع بسيارى از ما در غالب اوقات اينگونه است كه از ياد خدا غافليم و حتى آن زمان هم كه ذكر مىگوييم و يا قرآن مىخوانيم، لقلقه زبانى بيش نيست و فكر و ذهنمان در عوالمى ديگر سير مىكند. اين به سبب پيشينه اعمال و رفتار ما است كه اختيار دلمان از دست ما بيرون رفته و در دست شيطان قرار گرفته است. وقتى اختيار دلى دست شيطان بود، طبيعتاً شيطان به آن اجازه نمىدهد كه در فضاهاى معنوى و ملكوتى و خدايى وارد شود.
رشتهاى بر گردنم افكنده دوست
اما چگونه مىشود كه اختيار دل آدمى به دست شيطان مىافتد؟ پاسخ اين است كه اين اتفاق در اثر تبعيت مكرر از «هواى نفس» رخ مىدهد. هواى نفس ابزارى است براى تسلط شيطان، و آدمى اگر مرتباً به دنبال هواى نفس خود رفت، اين كار موجب مىشود دلش در اختيار جناب شيطان قرار بگيرد و بشود مصداق آن شعر كه مىگويد:
اينجا است كه انسان نماز هم كه مىخواند به جاى توجه به خدا سر از جايى ديگر درمىآورد، در حالى كه خود هيچ قصد و ارادهاى هم براى آن جاى ديگر ندارد، اما دل بىاختيار مىرود و منتظر و معطل عزم و اراده او نمىماند.