قرآن كريم در مورد خلقت انسان و دميده شدن روح در او، تعبير « نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»[1]را به كار مىبرد و روح انسان را از روح خود مىداند، از باب همين اضافه تشريفى است، وگرنه همه موجودات وجود خود را از خداى متعال دريافت مىكنند. اكنون در اينجا هم كه تعبير «عباد الرحمان» به كار رفته و خداوند گروهى از بندگان را به خصوص به خودش نسبت مىدهد و بنده خود معرفى مىكند، براى شرافت دادن به آنها و بيان مقام و عظمت ايشان است.
عبوديت تكوينى و عبوديت اختيارى
كلمه «عباد» جمع «عبد» است و معناى عبد تقريباً مترادف با «مملوك مطلق» است. در سابق نيز كه بحث برده و كنيز، و به اصطلاح عربى «عبيد» و «اماء» مطرح بود، به برخى افراد به همين لحاظعبد و برده گفته مىشد كه ملك طلق ديگران بودند و هيچ اختيارى از خود نداشتند و صاحبان و مالكان آنها هر تصميمى كه درباره ايشان مىگرفتند، بايد تسليم آن مىشدند.
در بحث عبد بودن انسانها در مقابل خداوند گاهى جنبه تكوينى آن لحاظ مىشود. در اين لحاظ انسان از حيث تكوينى و وجودى، چه بخواهد و چه نخواهد عبد و مملوك خداوند است و همه هستى و وجودش از آنِ خداى متعال است و هيچ كس و هيچ چيز هم نمىتواند اين رابطه را تغيير دهد؛ چرا كه رابطهاى حقيقى و تكوينى است و قراردادى و اعتبارى نيست تا قابل تغيير باشد.
در همين زمينه گاهى معما و متناقضنمايى را به اين صورت مطرح مىكنند كه آيا خداوند مىتواند هيچ انسانى را از مملوكيت و بندگى خود خارج كند؟ اگر به اين سؤال پاسخ منفى داده شود، آنگاه چنين نتيجه گرفته مىشود كه پس قدرت خداوند نقص و كاستى دارد. اگر هم به آن پاسخ مثبت داده شود، اشكال خواهد شد كه پس چرا مىگوييد رابطه «عبوديت» بين خدا و انسانها يك رابطه تكوينى و تغيرناپذير است و همه انسانها به لحاظ تكوينى بنده خدا هستند؟
حل اين متناقضنما اين است كه اصولا «خلق انسانى كه عبد و ملك خدا نباشد»