«رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُون؛[1] پروردگارا ديديم و شنيديم، ما را بازگردان تا کار شايسته کنيم؛ چراکه ما يقين داريم».
و اين يقين آن جهاني ارزشي ندارد و سودي به حال آنها نميبخشد؛ چون آن يقين جبري است و اگر در دنيا نيز به دست ميآمد فايدهاي نداشت. يقيني ارزش دارد که در دنيا و در پرتو تلاش، تفکر و استفاده از راهنماييهاي پيامبران و اولياي خدا و عمل به آنها به دست آيد. يقين تنها علم و انباشت يک سري مفاهيم که تأثيري در عمل و رفتار انسان ندارد نيست، بلکه باوري است فراتر از علم و رسوخيافته در دل که انسان را واميدارد به مقتضاي آن عمل کند.
زندگي، حرکتي هميشگي و پويشي آکنده از سختيها به سوي آخرت
چنانکه از آيات قرآن به دست ميآيد نسبت دنيا به آخرت، به نوعي نسبت ظاهر به باطن و پوسته به مغز است و دنيا آکنده از نادانيها و پردههايي است که جلو شناخت حقايق را ميگيرند؛ اما در آخرت پردهها كنار ميروند و نهان انسانها و همه حقايق آشکار ميگردند. گرچه ما در عالم طبيعت گرفتار حجابها هستيم و حقايق را نميبينيم و درک درستي از خداوند و ديدار او نداريم؛ اما با شتاب به سوي آخرت در حرکتيم و هر روز که از عمرمان کاسته ميشود، قدمي به آخرت نزديکتر ميشويم. اين سير و حركت تكاملي و ارادي، همانند حرکت