نمىشود، از ملاحظه و مقايسهى اين نظام با حوادث، مفهوم تقدير را انتزاع مىكند كه خداست كه اندازهگيرى كرده است و روابط آنها را تنظيم مىكند بدون اينكه با اختيارِ «موجود مختار» هم منافات داشته باشد.
نكاتى پيرامون تقدير
گفتيم كه تقدير هم به معناى سنجيدن و اندازه گرفتن است، هم به معناى ايجاد اندازه. در معناى اول مناسب است با تقدير علمى، يعنى خداى متعال قبل از اينكه اشياء را ايجاد فرمايد حد و حدود آنها را مىداند، و به معناى دومش مناسب با تقدير عينى است يعنى خداى متعال براى هر چيزى كه مىآفريند يك حد و اندازه ايجاد مىكند و گفتيم كه اندازه و حدود اشياء در اين عالم به وسيلهى اشياء ديگر تعيّن پيدا مىكند، هر حادثهاى همراه و مسبوق به حوادث ديگرى است كه در شكل دادن و تعيين حدود آن حادثه، مؤثرند و چون ايجاد همهى اينها نهايةً به خداى متعال منتهى مىشود پس خداست كه بوسيلهى بعضى اشياء، حدود و قيود بعضى ديگر را ايجاد مىكند. از اين بحث چند نتيجه ديگر گرفته مىشود:
1 ـ تقدير به معناى تقدير عينى بازگشتش به ايجاد علل ناقصه است، يعنى ايجاد مقدماتى كه پيدايش يك پديده بر آنها متوقف و به نحوى در تعيين حد و اندازهى آن شيىء موثر است كه آن را تقدير آن شيىء مىگويند. امّا علّت تامّهى شيىء اگر چه مستند به خداست ولى طبق اين اصطلاح تقدير ناميده نمىشود بلكه «قضاء»است كه بعداً بحث خواهيم كرد. (البته گاهى قضاء و قدر بطور مترادف يا بجاى هم استعمال مىشود و بايد توجه به معنى در هر موردى داشت). خلاصه وقتى عقل ملاحظه مىكند كه تعيّن هر موجودى بوسيلهى موجودات ديگرى ايجاد مىشود و خداست كه اين نظام را برقرار فرموده است كه هر چيزى در شرائط خاصى تحقق يابد، ملاحظه علل ناقص شيىء در ارتباط با اينكه آنرا خداى متعال ايجاد مىكند؛ تقدير ناميده مىشود.
2 ـ تقدير مىتواند داراى مراتبى باشد، يعنى يكوقت است كه پديدهاى را با علل و مقتضيات و مقدّماتى كه مستقيماً با پديده ارتباط پيدا مىكند مىسنجيم، يك وقت است كه با علل بعيدتر و متوسط مىسنجيم، يعنى با سبب السبب، شرط الشّرط و معدّ المعدّ، آنهم مرحلهاى از تقدير اين پديدهى اخير است تا شرط الشرط و سبب السبب يا معد المعد تحقق نيابد خود شرط و مقتضى و معدّ قريب، تحقق نمىيابد. و همينطور اسباب و شرائط و مقتضى