بلاتشبيه و با حذف جهاتِ نقصِ مثال، فرض كنيد در جايى كه مقدّمات، مقتضاى رابطهى تكوينى باشد (نه كه احتياج به آنها باشد آنچنانكه در مثال بود) خدا مىخواهد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سائر معصومين(عليهم السلام) را بيافريند كه يك نفر از ايشان در مقابل همه كهكشانها مىارزَد. اين قدر اين وجود ارزنده است كه تمام جهان از ابتداء تا انتهاء در مقابلش هيچ است. ما كه نمىتوانيم حساب كنيم، خدا گوهر شناس است. امّا پيدايش يك چنين موجودى و رسيدنش به كمالات اختيارى، شرايطى مىخواهد. بايد عالم مادهاى باشد، انسانهايى باشند، دشمنان عنودى باشند تا با او بجنگند، او آزمايش خود را بدهد تا به كمال برسد.
هدف در اينجا پيدايش همان يك فرد است (اينجا مسألهى كميت مطرح نيست و اين نكته از نظر فلاسفه مستور مانده است، فكر كردهاند بايد در هر نوعى، اكثريت به كمال برسند، نه اينطور نيست) در اينجا اگر هيچ هدفى نباشد مگر همين يكفرد كه به كمال برسد، جا دارد همه، خلق شوند براى كمال او. مسألهى كميت مطرح نيست، مگر يك برليان چقدر وزن دارد؟ شما خروارها سنگ و خاك و... را كنار زديد براى آن. يك نفر مؤمن هم پيش خدا آن قدر عزيز است كه تمام عالم ماده در مقابل او هيچ است. پس هدف نهايى خلقت آن افراد نمونهاند، بقيه طُفيلى هستند. اگر در روايات چنين آمده كه همه چيز براى ما (معصومين) آفريده شده است تعجّب نكنيد. واقعاً چنين مىارزند كه همهى عالم براى آنها خلق شود، در مقابل ارزش وجودى آنها حتّى ارزش مؤمنين هيچ است چه رسد به ديگر موجودات.
پس مىتوان گفت عالم آفريده شده است براى انسان. موافق اين مضمون در آيات فراوان است: