در درس پانزدهم چند معناي اصطلاحي براي واژه «اعتباري» ذکر شد که بر طبق بعضي از آنها حتي مفهوم «وجود» هم مفهومي اعتباري خواهد بود، ولي منظور از «اعتبار» در اين مبحث در مقابل «اصيل» معناي ديگري است و اعتباري بودن مفهوم وجود طبق اصطلاح قبلي، هيچ منافاتي با قول به اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت به معناي منظور در اين مبحث ندارد.
منظور از دو مفهوم متقابل اصيل و اعتباري در اينجا، اين است که کداميک از دو مفهوم ماهوي و مفهوم وجود، ذاتاً و بدون هيچ واسطهٔ دقيق فلسفي، از واقعيت عيني حکايت ميکند. يعني بعد از قبول اينکه واقعيت عيني در ذهن بهصورت «هلية بسيطه» منعکس ميشود، که موضوع آن يک مفهوم ماهوي، و محمول آن مفهوم «وجود» است که با حمل اشتقاق و بهصورت مفهوم «موجود» بر آن حمل ميشود، و طبعاً هريک از آنها به شکلي قابل حمل بر واقعيت عيني خواهد بود و ميتوان گفت مثلاً «اين شخص خارجي، انسان است»، چنانکه ميتوان گفت «اين شخص، موجود است» و هيچکدام از آنها از نظر عرفي و ادبي مجازي نيست، درعينحال از ديدگاه دقيق فلسفي اين سؤال طرح ميشود که با توجه به وحدت و بساطت واقعيت عيني، و با توجه به اينکه تعدد اين مفاهيم و حيثيات مخصوص به ظرف ذهن است، آيا بايد واقعيت عيني را همان حيثيت ماهوي دانست که مفهوم وجود با عنايت خاص عقلي و با وساطت مفهوم ماهوي بر آن حمل ميشود و ازاينرو جنبهٔ فرعي و ثانوي دارد، يا اينکه واقعيت عيني همان حيثيتي است که با مفهوم وجود از آن حکايت ميشود و مفهوم ماهوي تنها انعکاسي ذهني از حدود و قالب واقعيت و وجود عيني است که با عنايت دقيقي خود آن محسوب ميشود، و در واقع مفهوم ماهوي است که جنبهٔ فرعي و ثانوي دارد؟
در برابر اين سؤال اگر شق اول را پذيرفتيم و واقعيت عيني را مصداق ذاتي و بيواسطهٔ ماهيت دانستيم، قائل به اصالت ماهيت و اعتباري بودن وجود شدهايم، و اگر شق دوم را پذيرفتيم و واقعيت عيني را مصداق بالذات و بيواسطهٔ مفهوم وجود دانستيم و