ضرورت بحث دربارهٔ اين مسائل آشکار شد، و از جمله تلاشهايي که در اين زمينه انجام گرفت، تدوين قواعد منطق بهوسيله ارسطو بود.
3. بحث دربارهٔ اصالت حس يا عقل، يکي از محورهاي اساسي مسائل فلسفه غربي را تشکيل ميدهد، ولي نخستين پژوهشهاي سيستماتيک در اينباره بهوسيله لايبنيتز و جان لاک انجام گرفته و سپس کانت که تحت تأثير افکار هيوم واقع شده بود، وظيفهٔ فلسفه را ارزشيابي شناخت دانست و نتيجه گرفت که شناخت نظري فقط در زمينهٔ علوم طبيعي و رياضي معتبر است و در زمينهٔ متافيزيک اعتباري ندارد.
4. فلسفه اسلامي در عين ارج نهادن به روش تجربي در علوم طبيعي، همواره بر ارزش ادراک عقلي تأکيد کردهاند و در اينباره هيچ اختلافي در ميان ايشان پديد نيامده، هرچند گرايشهاي مخالف جنبي به وجود آمده است.
5. انگيزهٔ اصلي مخالفت با فلسفه دو چيز بوده است: يکي حفظ عقايد ديني در برابر پارهاي آراي فلسفي رايج در يک عصر خاص، و ديگري اهتمام به سير معنوي و قلبي در برابرِ سير عقلي و ذهني.
6. با ثَبات موضع عقل در فلسفه اسلامي، نيازي به اهتمام به مسائل شناختشناسي پديد نيامده بدانگونه که در مغربزمين پديد آمده است. ازاينرو فلسفه اسلامي به ذکر بعضي از مسائل شناخت در ابواب متفرق فلسفه بسنده کردهاند.
7. با توجه به شيوع بعضي از افکار انحرافي غربي در اين عصر، لازم است توجه بيشتري به اين مسائل بشود، بهگونهاي که نيازهاي موجود برطرف گردد.
8. مفهوم شناخت، بديهي و بينياز از تعريف است و منظور از آن مطلق علم و آگاهي و اطلاع ميباشد.
9. شناخت و علم عبارت است از حضور خود شيء يا صورت جزئي يا مفهوم کلي آن نزد موجود مجرد.
10. شناختشناسي عبارت است از علمي که دربارهٔ شناختهاي انساني و ارزشيابي انواع، و تعيين ملاک صحت و خطاي آنها بحث ميکند.