چنانکه اشاره شد، قياس هنگامي يقينآور است که علاوه بر داشتن شکل صحيح و شرايط منطقي، هريک از مقدمات آن هم يقيني باشد. قضاياي يقيني اگر خودشان بديهي نباشند، ناگزير بايد منتهي به بديهيات شوند، يعني از قضايايي استنتاج شده باشند که نيازي به استدلال ندارند.
منطقيين بديهيات را به دو دستهٔ کلي تقسيم کردهاند: بديهيات اوليه و بديهيات ثانويه. يکي از اقسام بديهيات ثانويه را «مجربات» ميدانند، يعني قضايايي که از راه تجربه بهدست آمده است. طبق نظر ايشان، تجربه روشي در مقابل روش قياسي نيست و علاوه بر اينکه خودش مشتمل بر قياس است، ميتواند يکي از مقدمات قياس ديگر را تشکيل دهد. بنابراين نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحيح است، و نه مقابل قرار دادن تجربه با قياس!
البته تجربه اصطلاحات متعدد ديگري دارد که در اينجا مجال توضيح آنها نيست. اما مقابل قرار دادن روش تجربي با روش تعقلي، مبني بر اين است که روش تعقلي را مخصوص قياسي بدانيم که از مقدمات عقلي محض تشکيل مييابد؛ مقدماتي که يا از بديهيات اوليه است يا منتهي به آنها ميشود (نه به تجربيات)، مانند همه قياسهاي برهاني که در فلسفه اُولي و رياضيات و بسياري از مسائل علوم فلسفي بهکار گرفته ميشود و فرق آن با روش تجربي به اين نيست که در يکي از قياس استفاده ميشود، و در ديگري از استقراء، بلکه فرق آنها به اين است که تکيهگاه روش تعقلي فقط بديهيات اوليه است، ولي تکيهگاه روش تجربي مقدمات تجربي است که از بديهيات ثانويه شمرده ميشود و اين نهتنها موجب نقصي براي روش تعقلي نيست، بلکه بزرگترين امتياز آن بهشمار ميرود.
نتيجهگيري
با توجه به نکاتي که در اينجا بهطور اجمال و اختصار ذکر شد، روشن ميشود که سخنان نقلشده تا چه اندازه بيمايه و دور از حقيقت است؛ زيرا: